آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

دختر بابا

سلام دختر گلم خوبی شیطنتونک ؟ ماشاالله به جونت شیطنتهات آپ دیت میشن نمیذاری چیز قدیمی همراهت باشه همیشه یه چیزی واسه سورپرایز ما داری ! دیروز بعد از اداره اومدم دنبالت خونه جون جون داشتی بازی میکردی و تازه سوپی خورده بودی تا منو دیدی دستاتو بلند کردی که یعنی بغل ، بغلت کردم و بوسیدمت و قدری با مامان جون جون حرف زدم و رفتیم خونه ، داخل که شدیم خونه ساکت بود بله بابایی لالا تشریف داشت آخه دیشب شبکار بوده با صدای ما بیدار شد منم تو رو گذاشتم پیشش و لباس عوض کردم و رفتم تو آشپزخونه میز ناهارو آماده کردم راسسسسسسسسسستی صبح دیروز من و خاله انیس واسه ضمانت یکی از همکارها رفتیم بانک کارمون که تموم شد چشممونت به یه مغازه افتاد که وسایل کمک آموزشی داش...
13 مهر 1390

شروعی دوباره

سلام قند عسلم خوبی جیگری مامانی ؟ روز دوشنبه که دیروز باشه من توی اداره مشغول پاسخگویی به ارباب رجوعهای محترم بودم و همین طور که سرم پایین بود صدایی پایی شنیدم و گفتم بفرمائید سرمو که بلند کردم اهههههههههههههههه اگه گفتی دیدم بابایی اومده اداره اونم بعد از غیبت کبرایی که داشت خوشحال شدم و چون توی اتاق خودم تنها بودم نشستیم به حرف زدن تاااااااااااااااااااا آخر وقت که با هم اومدیم خونه جون جون که تو رو تحویل بگیریم همینطور که داشتم وسایلت رو جمع میکردم یه دفعه پویا صدام و کرد و گفتن خاله مامان جون جون رفتم تو آشپزخونه دیدم نشسته روی زمین و به کابینت تکیه داده سرش یه دفعه گیج رفته بود خیلی ناراحت شدم هر چی بهش اصرار کردم که بیا بریم کمنی دراز ب...
12 مهر 1390

شیطنت هم اندازه ای داره!

سلام دختر گلم عزیز دلم خوبی مامانی؟ من که اصلاً حال ندارم چند شبه خوب نمیخوابم یعنی نمیذارن خوب بخوابم بعضیها ( یه وقت فکر نکنی منظور تویی هان !!) روز یکشنبه که تو حسابی گل کاشتی از سر کمار که برگشتم خونه جون جون مامان جون جون توی آشپزخونه بود تو هم داشتی با پویا بازطی میکردی مامان جون جون نمبیدونسته از کجال تو رو بگیره از روی پله های پشت بام که یه لحظه ازت غفلت کرده دیده اونجایی و بعدش که رفتی آویزون در نرده ای زیر زمین شدی و مامان جون جون از ترس اینکه مبادا بیفتی با طناب بستش و بعدش واسه اینکه خیالش راحت باشه ترجیح داده تمام وسایل کشوهای آشپزخونه رو بریزی بیرون ولی جلو چشمش باشی!! ببین چه کردی که مامان جون جون که اینهمه روی وسایل آشپزخونه ...
12 مهر 1390

عسلک

سلام شکر پنیرم خوبی؟ مامان جون شیطونیات و نق زدنهات خوبن؟دیروز از اداره که برگشتم ،خونه بشدت بهم ریخته بود و خانوم دسته گل به آب داده بود تمام لباس هاش کثیف توی لگن بود چه کرده دخملی!! رفتیم خونه اونجا اسباب بازیهات رو که دیدی شیرجه رفتی واسشون شروع کردی به بازی کردن منم خوشحال رفتم سراغ کارهام غافل از اینکه این مشغولیت فقط واسه چند دقیقه است و بعدش بهانه که بغلم کن بریم اینور بریم اونور هر جوری بود با اعمال شاقه ناهار خوردم و تو هم توی بغلم نون میل فرمودین بعدش هم اومدی سرپا پیش صندلی وایساد ی ولی نمیدونم چطور دستت ول شد و خوردی زمین و گریه ات به آسمون رفت آرومت کردم و با هم بازی کردیم بعد تا جایی که میشد خونه رو تریک کردم که بخوابی و خ...
10 مهر 1390

جشن و شادی

سلام سلام سلام خوبی عشق من؟ گل من،عسلک، قربونت برم که هر روز استعداد های خرابکارانه و شیطنتهات بیش از دیروز شکوفا میشه و یه چیز جدید یاد میگیری منم عشق میکنم می بینمت!!! روز پنج شنبه ماشین رو بردم خونه البته بعد از اینکه یه مرغ طفلکی قربانی شد بعد اومدم دنبالت و رفتیم خونه قبلش واسه جشن اون روز خرید کرده بودم شیرینی و برف شادی ، کلاه بوقی و..... کدوم جشن؟ الان واست میگم صبر کن. آره خلاصه خونه که رسیدیم قبل از هرکاری وسایلت رو آماده کردم و بیردمت حمامی سیر دلت آب بازی کردی بعدش شیر که بهت دادم سریع خوابیدی قربونش بره مامان، منم کارهامو انجام دادم طرفای 4:30 ناهار خوردم!! قرار من و خاله انیس ساعت 6:30 بود چه قراری؟ قرار جشن دیگه من و خاله ان...
9 مهر 1390

عشق من، روز دختر بر تو مبارک

مبارک مبارک روز دختر بر تو عشق مامانی مبارک خوشگلکم نفسم خدایا به خاطر گل دختر ازت ممنونم. سلام عمر و وجودم،عسلکم خوبی؟ شیطنتهات خوبن سلام بهشون برسون تو این چند ساعت که ازت دورم دیروز سر راه اداره قدری خرید کردم و بعد اومدم پیش تو جون جون که دید وسیله دستم هست رسوندمون خونه اونجا هم اول کمی غر زدی آخه فکر کردی قرار بری دد اما خوب من مشغولت کردم با اسباب بازیهات و باهم دالی بازی کردیم اما خواب همچنان مقاومت تا اینکه بالاخره لالا فرمودید راسسسسسسسسستی دیدی دیدی گفتم از زیرش در میرم از زیر چی؟ دکتر رفتن دیگه ! آخه شما دیر خوابیدی در نتیجه وقت رفتن من به دکتر گذشت از طرفی مامان جون جون هم کار داشت و نمیتونستم تو رو بهش بسپا...
7 مهر 1390

کبوتر کوکو

سلام عشق من خوبی نفسم؟ قربون قد و بالات که وقتی بهت نگاه میکنم دلم غنج میره و حسابی کیفور میشم خوش بحالم که مامان همچین عروسکی منم ، دیروز فرصت نشد برات پست بذارم هم سرم شلوغ بود و هم یکی از همکارام دفاعیه داشت و میخواست کارهاشو انجام بده و دیگه جور نشد البته به قول خودش کمی استرش داشت ما هم چون همکارهای خوبی هستیم واسش آرزوی موفقیت میکنیم . دیروز از اداره که برگشتم وسط هال نشسته بودی و داشتی بازی میکردی مامان جون جون داشت جارو میکرد و تو هم به احتمال زیاد دنبالش از این اتاق به اون اتاق، وسایلتو جمع کردم و رفتیم خونه یکی از همسایه های مهربون واسمون آش آورده بود تند و تیز هموجور که مامان خانومیت دوست داره ، اوئجا مشغول بازی شدیم ...
6 مهر 1390

پاییزه پاییزه ....

سلام قند نباتم خوفی مامانی؟ دخملی مامان، بالاخره پاییز تشریف آوردن و این دومین پاییزیه که تو بغل منی پارسال هم پاییز را با هم سپری کردیم تو اون موقع خیلی جوجو بودی و حالا داری ماشاالله روز بروز خانوم تر میشی، دیروز صبح موقع تحویل دادنت به خاله، خاله: جیگیلی بلم ( این اصطلاحیه که خاله بادیدن تو خوشحالیش رو ابراز میکنه!! ) ظهر وقتی از اداره برگشتم، خاله ساک به دست دم در و تو هم بغل پویا دم در منتظر ، خاله: بیا ساک دخترتو بگیر منو کشت اصلا نه غذا نه هیچی فقط میخوام برم بخوابم احصابم بیاد سرجاش برو دیگه برو !!! وایییییی مامانی چه بلایی سرخاله آوردی که این شکلی شده بود تو بغل من که خیلی مظلوم بنظر میرسیدی ولی خوب منکه دخترمنو خوب میشناسم!!! خ...
6 مهر 1390

سه روز پر مشغله

سلام عسلی خوبی شیطون بلا؟ آخخخخخخخخخخخخخخخخ که چقدر این سه روز تعطیلی سخت گذشت راستشو بخوای خواستم اسم پستتو بذارم سه روز طاقت فرسا اما دلم نیومد من اصلا نمیدونم چرا ما این همه تعطیلی داریم کارمند باید سر کارش باشه حتی روزهای تعطیل خصوصاً اونایی که یه جوجو شیطون تو خونه دارن دو شیفت بیان سرکار اه چه معنی میده !!!  آرشیدا آنقدر تو این سه روز شیطنت کردی و اتفاقات ریز و درشت افتاده که مغزم هنگ کرده از کجا شروع کنم کاش میشد از آخر بیام اول!!!   اوووووووههههه چقدر حرف میزنی مامانی چقدر حاشیه میری خوب بنویس دیگه حوصله مون سر رفت!! آره روز چهار شنبه که تشر یف بردم خونه از اداره داتشتی شیطونی میکردی وسایلت رو جمع کردم و رفتیم خونه...
3 مهر 1390

یه روز غمگین

سلام سلطان قلبم خوبی عزیز دلم؟ امروز حال مامانی خیلی گرفته اس آخه دو سه روز پیش یکی از همکارام در حین مأموریت تو یه تصادف کشته شد خیلی ناراحت شده بودیم امروز صبح هم مراسم تشیع بود حس میکنم یه چیزی روی قلبم سنگینی میکنه خدا یبه خانواده اش و ما که همکاراشیم صبر بده البته امروز یه خبر خوب هم هست امروز سالروز تولد شناسنامه ای خاله انیس هم هست خاله انیس توادت مبارککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککک. دیروز از اداره که برگشتم از توی حیاط صدای مامان جون جون رو شنیدم که می گفت نکن ، دست نزن سریع پریدم تو اگه داری دسته گل به آب میدی بغلت کنم دیدم مامان جون جون داره ناهار درست میکنه تو هم از فرصت استفاده کردی رفتی سراغ سطل زباله بغلت کردم و...
30 شهريور 1390