آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

نازدونه

    سلام به دردونه خودم حال و احوالت خوبه مامان؟ به امور محوله خوب رسیدگی میکنی؟ قربونت برم که وظیفه تو به نحو احسن انجام میدی و هیچی کم نمیذاری جونم واست بگه که دیروز از اداره که برگشتم داشتی واسه خودت بازی میکردی و اینور و اونور میرفتی تا منو دیدی ذوق کردی و دستاتو آوردی بالا که یعنی بغلم کن بغلت کردم و از اونجایی که بشدت خسته بودم سریع رفتیم خونه بابایی مشغول درست کردن لامپ آشپزخونه بود آخه پریشب یکی از لامپها گفت بومب !! ناهار خوردیم و تو هم سعی کردی خودت غذا بخوری دستتو کردی تو ظرف سوپت و خیلی تمیز مالیدیش به شلوارت و بعد قاشقت رو که پر از سوپ کرده بودی با یه حرکت ماهرانه تکون دادی و محتویاتش رو به اقصا نقاط از جمله...
28 دی 1390

دعا کنید

سلام به همه مامان و باباهای مهربون،راستش رفتم احوال انار گلی رو پیگیری کنم وقتی چهره ناز و معصومش رو دیدم دلم بدجوری گرفته شد و حتی نمیتونم یه لحظه تصورش رو بکنم که الان مادر و پدرش چه حالی دارن و بدن نحیف و نازنینش الان تو چه وضعیه خواهش میکنم برای این کوچولوی نازنین دعا کنید تو هر لحظه ای که به یادش افتادین براش دعا کنید، خدایا هوای همه کوچولوهای نازنین رو داشته باش و همه نازنینهایی رو که روی تخت بیمارستان هستند رو شفا بده الهههههههههی آمین.   دختر گلم سلام امیدوارم خوب خوب باشی دیروز قرار بود برم اداره همه کارهامو هم شب قبلش انجام دادم ولی طرفای صبح حس کردم کمی بدنت گرمه و کمی هم آبریزش داری بهت استامینوفن دادم و از اونجایی که ما...
26 دی 1390

پایان چهارده ماهگی

  مباررررررررررررررررررررررررررک مبارررررررررررررررررررررک چهارده ماگیت مبارررررررررررررررررررررررک نففففففففففففففففففسسسسسسم   سلام به گل دختر خودم که توی دنیا از این نمونه گل فقط و فقط خودتی امیدوارم که همیشه گل بمونی و عمرت مثل گل نباشهٰ گل خوشگل خودم بالاخره امروز نه امشب بعد از سه روز فرصت شد تا بیام برات پست بذارم و از شیرینکاریهات برات تعریف کنم. روز چهارشنبه از اداره که برگشتم اومدم دنبالت و به گزارش مامان جون جون کلی شیطونی کردی و نقاشیهای خوشگل کشیدی قربونت برم با این مداد دست گرفتنت مامان جون جون گفت که عاشق نقاشی کردن هستی و باید برات دفتر نقاشی و مداد رنگی بخرم، به روی چشمم، خونه که رسیدیم از اونجایی که با...
25 دی 1390

حس ششم

سلام وروجک خوبی ببین چیکار کردی!! چقدر بهت میگم مامان لالا کن باور کن همه چی سر جاش میمونه تا تو از خواب بیدار بشی شیطونیهات هم محفوظ گوش نمیدی دیدی دیگه خاله انیس تو وبش تورو لو داد قربونت برم حالا خودت نمیخوابی دیگه واسه چی برای وروجکهای خاله انیس پیام مخابره میکنی حالا خوبه اونها هم دیگه یه سره شدن و دارن پوست خالتو میکنن!! گناه داره هان لطفاً دیگه پیام مخابره نکن!! دیروز ازاداره که برگشتم با مامان جون جون مشغول بودی وسایلت رو جمع کردم و رفتیم خونه امروز هم که بابایی شبکاره و تو جشن داری چون دیگه خواب تعطیل از صبح هم که تعطیل بوده ناهار خوردیم وایییییییییی چه ناهار خوردنی اندازه یه بشقاب برنج ریختی روی زمین دوبرابر اونچه که خوردی ریخ...
20 دی 1390

ای بلا

سلام به دخمل گلم خوبی مامان بنازم به تو که رتبه اول در تخلیه انرژی مامانی رو داری و باید بهت مدال طلا داد چون وقتی بیداری ( که معمولاً یه سره هستی تا شب !) دیگه همه انرژی منو تخلیه کردی و خیالت راحته که دیگه من نا ندارم اونوووووووقت شاااااید بخوای تصمیم بگیری بخوابی!!! دیروز از اداره که برگشتم دایی سریع اومد گفت بیا فیلم آرشیدا رو ببین یه فیلم خفن ازت گرفته بود که داشتی با دایی توپ بازی میکردی هی توپ رو پرت میکردی واسه دایی و دایی واسه تو و تو هم کلی ذوق میکردی و میخندیدی دیگه کاملاً پرت کردن توپ رو یاد گرفتی یادم باشه فیلمو از دایی بگیرم، رفتیم خونه دیدم بابایی کیف داروها رو درآورده و همه رو ریخته رو اپن و مشغول تقسیم بندی و جداسازیه چیزی ش...
19 دی 1390

شاپرک مامانی

  سلام به نفسم خوبی گل باقالی؟ روزها به سرعت میگذرن و با وجود گل دختری مثل تو من گذشت زمان رو سریعتر از گذشته حس میکنم چون چنان غرق وجود نازنینت هستم و باهات مشغولم که متوجه نمیشم روز و شب چطور دنبال هم میکنن و بسرعت دور میشن و تو بسرعت رشد میکنی و هر روز یه چیز جدید از خودت نشون میدی دیروز از اداره که برگشتم خواب بودی به محض شنیدن صدام بیدار شدی و اومدی طرفم بغلت کردم قربون چشات برم که به محض فیگور گریه اشکات سرازیر میشه باز که سوپت رو کامل نخوردی عاشق خوردن برنج هستی و مامان جون جون هم بهت میده و تو حتماً باید خودت بخوری دیگه اجازه نمیدی ما بهت غذا بدیم عوضش تو به ما غذا میدی و بهمون میگی آ یعنی دهنتو بازب کن من بهت غذا بدم!! د...
18 دی 1390

فرشته کوچولو

سلام به روی ماه دختر خوشگلم ، خوبی مامانی؟ شنیدم بد جوری با رفتارهات تو دل همه جا باز میکنی خیلی بلایی شیطون خوب هم بلدی چیکار کنی کلی هم ناز داری و اتفاقاً نازت هم خریدار داره روز دوشنبه با هم رفتیم پاساژ من به قصد خرید کفش رفتم ولی گفتم اول بریم بالا یه سری پیش لباس فروشی بچه گانه بزنم و نتیجه شد خرید لباس واسه شما عسلی و کلی هم خوش تیپ شدی قربونت برم  ، این روزها کمتر فرصت میکنم بیام برات پست بذارم و وقتی هم یه پست رو برات شروع میکنم چند قسمتی میشه و حتی تا دو روز طول میکشه ، دیگه با همکارهای اداره حسابی دوست شدی راحت بغلشون میری و اونا هم باهات بازی میکنن دیگه کم کم داری واسه خودت کارشناسی میشی و بزودی باید به استخدام ادار...
17 دی 1390

کریسمس مبارک

سلام شکر پنیر خوفی؟ مماغت چاقه؟ به شیطونیهات میرسی مامان زمان کم نمیاری؟ لابلای پروژههات وقت کردی سراغ کیف مامانی هم برو و دل و روده اشو بریز بیرون حالا هر جا بودیم باشیم فرقی نمیکنه اصلا خودتو ناراحت نکن که بخوای به خودت فشار بیاری یا خاطر ت کمی آزرد ه بشه خوب مامان راحت باش! امروز روز اول ژانویه است و سال نو میلادی شروع شده پس کریسمس مبارک و سال نو رو به هم همه دوستای خوبم تبریک میگم. دیروز از اداره که برگشتم دیدم مامان جون جون پیشت نشسته و داره بهت برنج و خورش میده پس سوپت! نه نمیخوری فقط برنج و خورش عاشق برنجی و اگه برنج روی سفره باشه به همه چی تر جیحش میدی خونه که رسیدیم اول دنبال بابایی گشتی و دستتو به علامت اینکه نیستش کج میکنی ب...
13 دی 1390

صندلی ماشین

سلام به دختر شکر پاره مامان خوبی شیطون بلا ، بعضی وقتها حس میکنم وقتی شیطنت میکنی از کنترلم خارج میشی و دیگه از پست بر نمیام و دیگه نمیدونی از کجا شروع کنی و چی رو بهم بزنی دیروز صبح که میخواستم ببرمتن اداره هر کاری کردم حاضر نشدی توی صندلی ماشینی که واست خریدم بشینی و با تمام توانت از من بالا میرفتی که مبادا توی اون صندلی بشینی و من خیلی ناراحت شدم و انتظار این عکس العمل رو از تو نداشتم حالا یه دردسر جدید واسم درست شده البته اولین بار خوب نشستی ولی الان دیگه نه خلاصه مجبور شدم کریرت رو بذارم ولی از ایمنیش خیالم راحت نیست ، ظهر از اداره که برگشتم تو خواب بودی منم رفقتم خونه و به جون جون گفتم هر وقت بیدار شدی بهم زنگ بزنه بیام دنبالت میدونستم...
8 دی 1390

شکست ویروس

سلام جوجو طلا خوبی مامانی؟ الحمدالله بهتری؟ خوب خدا رو شکر بعد از اون چند روز سخت و ناراحت کننده که همش به دکتر رفتن و دوا خوردن گذشت الان خدا رو شکر بجز مشکل آبریزش بینی و تک و توک سرفه کردنت چیز دیگه ای نیست و دوباره شروع کردی به شیطنت خصوصاً وقتی بابایی خونه است دیگه دیدن داره خواب کلاً تعطیل و فقط بهم ریختن هر چیزی که ازت بر میاد روز پنجشنبه دوباره بردیمت دکتر که چون هنوز مشکلت حل نشده بود دکتر معاینه ات کرد و گفت که بهتری و دو تا قرص واست نوشت و گفت بهش غذا بدید ،گفتم کیک میتونه بخوره گفت بله البته تو اونجا از جیغ و داد و گریه به محض دیدن در مطب کوتاهی نکردی بیچاره دکتر از بس تو داد میزدی صدای خودش رو هم نمی شنید این بود ...
6 دی 1390